خاطرات 13 ماهگی درسای ِ نازم
عشق مامان سلام.. کوچولوی نازم تو این مدت کلی بزرگ شدی و کارهای شیرین انجام میدی... از بعد از مریضیت به شدت بهم وابسته شدی و همه اش تو بغلم هستی باهم ظرف می شوریم و باهم غذا درست می کنیم و باهمدیگه خونه را مرتب می کنیم و گاهی وقتا که دیگه خیلی خسته میشم میذارمت روی زمین و شما با گریه همراهیم می کنی.. ویروس بد به شدت بی اشتهات کرد و هیچی جز شیرمامان نمی خوردی... روزهای خیلی خیلی سختی بود و بیشتر از همه به خاطر اینکه لاغر شده بودی نگرانت بودم ... شیرخشک که به کلی از غذای روزانه ات حذف شده بود و یک هفته ای حتی یک وعده هم شیرخشک نمیخوردی هرچی شکر میزدم و یا آهنگ میذاشتم ،راهت می بردم هیچ کدوم فایده ای نداشت و فقط شیرهای مونده را می...